عنوان نداره

اولا مرده شور هرچی وبلاگه ببرن 

دوما .... دوما هم مرده شور هرچی وبلاگه ببرن 

 

سوما آقا من از ساعت 9 شب خوابم گرفته بود ولی خب از 2 ساعت قبلش با باران جون مشغول خرید و بازارگردی بودیم. 

چشمام داشت میسوخت ولی به روی خودم نیاوردم تا اینکه ساعت 10 و ربع رسیدیم خونه. 

بعد از نماز خوندن من ولو شدم. و البته شکایت که چه خبره چقدر می‌خوابی. گفتم بابا من یه هفته است ساعت 2 و 3 شب خوابیدم. درسته امروز و دیروز بعد از ظهر هم خوابیدم ولی جوابگوی خواب شب نیست. چیزی نگفت. شاید یعنی قبول کرد. دمش گرم. 

-- 

قرار شد یه مقدار گوشت که خریده بودم رو باهم خورد کنیم بعد بخوابم. اون رفت سراغ وبلاگ خونی و وبلاگ نویسی و من هم مأمور شستن گوشت. حالا اگه منم وقت نکنم برم سراغ وبلاگ تنبلی کردم دیگه. 

اینجاست که میگم مرده شور هرچی وبلاگه ببرن 

 اینو ولش کن 

از صبح چندین بار گفته بود خونه نیاز به جمع و جور کردن داره و اینا. منم هر بار یه جور گفتم نگران نباش عزیزم باهم حلش می‌کنیم. 

دیگه خواب داشت تو سرم راه می‌رفت!!! داشتم تو آشپزخونه گوشت رو واسه چرخ کردن آماده می‌کردم و اون تو حال باز در حال وبلاگ خوانی که دوباره گفت خونه کار داره. منم دیگه لال بودم و نتونستم چیزی بگم.

آقا به خدا ما آقایون وقتی مشغول کاری هستیم مخصوصا اگه توش تخصص نداشته باشیم خیلی نیاز به تمرکز داریم مخصوصا تو حال من امشب. من شرمنده ام که نمی‌تونم حرف بزنم. ببخشید به خدا. بارون جونم ببخشید

کم کم

ببینید بچه‌ها من میخوام براتون توضیح بدم که چه خبرا بود ولی خب لامصب وقت نمی‌ذاره 

دیشب خسته و کوفته ساعت 12 و نیم خوابیدم صبح دوباره نماز خوندم خوابیدم ساعت 8 و نیم بیدار شدم به سمت تهران واسه کارهای دانشگاه و ساعت یک دوباره برگشت به سمت قم. دیگه مردم از خستگی از ساعت 4 و نیم تا 8 خواب بودم بعدش هم برنامه بعدی

الان ساعت دو و نیم شبه و ماهم کارمند!! 

واسه همین کم کم اتفاقات جالب این سفرها رو براتون تعریف می‌کنم. 

ولی خب بازم بگم که خیلی خوش گذشت جای همه شما خالی من تا امروز همه ماهیچه‌هام گرفته بود.

 

خوشمزه‌های بازی پانتومیم! 

1. طرف میخواد حرف اول کلمه رو حدس بزنه شروع کرده به خوندن حروف الفبا، الف ب پ ت ث ج چ ... تا ع غ ؟ ق ک گ ... 

دقیقا همون حرفی که نیاز بود رو جا میندازه!!! یعنی مردیم از خنده 

2. آقا سر لج و لجبازی شد دیگه کلمه نبود که قطار ردیف می‌کردیم واسه حدس زدن. یکیش این بود: گاندی تو کاسه ماست یکی دیگه: ابوالمعالی در سفینه فضایی ناسا. من فقط به زور تونستم کلمه ابوالمعالی رو برسونم دیگه برای بقیش وقت نشد 

3. طرف می‌خواست کلمه فرافکنی رو برسونه حالت انفجار رو نشون میداد خب بنده‌خدا معنیش رو نمی‌دونست چیکار کنه 

دو روز ... دو سفر

سلام آقا پنجشنبه یه جا و جمعه یه جای دیگه مسافرت بودیم 

یعنی الان خسته ایم آااااااااااااا !!! 

تازه من فردا صبح باید راه بیفتم برم تهران، 

برای تحویل مقاله این ترم که هنوز شاید 20% تکمیل باشه!!! 

خدا رحم کنه و شما دعا! 

خداکنه بارونم از این سفرا خوب لذت برده باشه 

فردا پس فردا شاید بیشتر راجع به اینا گفتم 

الان مستقیم میرم لالا

یعنی دمش گرم

آقا من بعضی وقتا فکر می‌کنم اگه من جای باران بودم حتما تو سال اول زندگی، دیسک کمری، آرتروزی، چیزی می‌گرفتم 

من نمیدونم چه جوری می‌تونه این همه کار رو تو خونه انجام بده و تازه قُر هم نزنه! 

روی ما که کم شد  انصافا دمش گرم  

بعضی وقتا در عرض یه روز [شایدم در طولش] کل خونه زیرو رو میشه و ما بایک خونه جدید و بسیار تر و تمیز مواجه میشیم. البته منم بعضی وقتا یه کمکی می‌کنم. مثلا وسایل خودم رو که پخش و پلا کردم جمع می‌کنم! 

 

---- 

 

امروز رفته بودم والیبال! 

از ترم دوم کارشناسی که تربیت بدنی2 داشتیم دیگه ورزش نکرده بودم  یعنی 6 سال پیش

آقا تو زمین من بدتر از همه بازی می‌کردم. بازی که چه عرض کنم 

دیگه چه میشه کرد ما که تا حالا والیبال بازی نکرده بودیم 

خستگی شیرین

الان که پشت لپ تاپم هستم! اِ ببخشید لپ تاپ روی پای من بیچاره است!  دارم از خستگی از حال می‌رم ولی این خستگی برام خیلی شیرینه 

گاهی وقتا آدم توی زندگیش یه سری خستگی‌ها براش لذت بخشه 

مثل خستگی بعد از کار و تلاش و کد یمین و عرق جبین و از این حرفا! 

این خستگی الان من هم خیلی برام خوشمزه است چون از پس کلی پیاده روی و انجام کارهایی که چند وقت بود باید انجام می‌دادم و مونده بود در اومده!  از پس ورزش‌های ویژه‌ای چون بازارگردی و مغازه نوردی!

تازه این خستگی یه مزیت دیگه هم داره که آدم تا هنوز سرش رو بالش نذاشته خوابش میره! 

البته این مورد خیلی برای من فرق نمی‌کنه چون من همیشه خیلی زود خوابم می‌بره!!! از اونایی که اگه تووووپ هم در کنن واسش مهم نیست. 

عید امسال من و بارون جونی رفته بودیم اردوی راهیان نور. شبی که برنامه رزم شب بود چون دیگه دیروقت شده بود من خوابم گرفته بود. اون وقت وسط میدون جنگ! بعد از پیاده روی‌ها یه کم تو بیابون نشستیم و با صدای بلند مداحی پخش می‌شد. منم فرصت رو مغتنم شمرده و یه چرت زدم. یه لحظه متوجه شدم که هم پا شدن و دارن میرن. منم بلند شدم 

البته خب شاید این یه ویژگی ارثیه! 

بابام تعریف می‌کرد زمان جنگ وقتی توی یه عملیات پشت میدون مین زمین‌گیر میشن و از اون ور عراقی‌ها روی سرشون کلی آتیش می‌ریختن، همونجا نیم ساعت خوابیده تا معبر توسط تخریب‌چی‌ها باز بشه!!! 

ما رفتیم لالا! شب به خیر