تازه میفهمم -- هیــــــس

تازه گیا خیلی بیشتر می فهمم که کارهای خونه چقدر زیادن! چقدر از آدم وقت می‌گیره. بعضی وقتا هم حوصله آدم رو سر می‌بره. هرچند بعضی وقتا هم دلچسبه! مخصوصا تهش که خونه حسابی مرتب میشه!!! اولا که ازدواج کرده بودیم بارون جونی من هم ترم آخر دانشگاه با 20 واحد بود هم میخواست واسه کنکور بخونه و هم کارهای خونه رو انجام میداد. منم کَمَکی کُمَک می‌کردم و میفهمیدم که اذیت میشه ولی الان واقعا حس می‌کنم، درک می‌کنم، ... که کارهای خونه زیادن. 

اینجا فقط می‌تونم بگم خدا خیرش بده. خیلی جیـــــــــگر بود و هست. بعد از یه مدتی که حالش خوب نبود و خونه ما روی هوا سیر  می‌کرد!! حالا دوباره خونه رو روی انگشتش می‌چرخونه. حتی بهتر از قبل. نمیذاره یه ذره خونه نامرتب بشه با وجود اینکه داره شروع میکنه تا برای کنکور ارشد بخونه بازهم خونه ما زیر دستاش رامه!!! منم سعی می‌کنم هر کمکی از دستم برمیاد انجام بدم. 

خوشگل خانمی میخوامت اساسی 

-------------------- 

هیــــــــــــــس! دخترها فریاد نمی‌زنند! 

امشب با بارون جون و مهرانه رفتیم دیدیم. انصافا خیلی فیلم قشنگی بود. یه ربع دیر رسیدیم ولی خب خیلی هم دیر نشده بود. همین که نشستیم به بارون گفتم الان میرم یه کم خوراکی می‌گیرم ولی تا آخر فیلم روی صندلی میخ‌کوب شده بودم!!! نمی‌خوام راجع به فیلم صحبت کنم ولی واقعا یک درد بزرگ اجتماع ماست.

نظرات 3 + ارسال نظر
مهرانه چهارشنبه 3 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:37 ق.ظ

همه لحظه هایی که با خواهر شوهرم بدمینتون بازی میکردمو موقع شام کنار اون خواهر شوهرم فکر میکردم دارم کمک میکنم و موقع شام با فلافل خوشمزه ای که خواهر شوهرم درست کرده بود خودکشی میکردم و بعدش سرسره بازی با همراهی بیان و داداشم و تشویقهای خواهر بزرگم و خواهر شوهرم سعی میکردم فکرمو از فیلم دور کنم متوجه شدم که تماما صحنه ها و دیالوگهای فیلم یک لحظه هم منو راحت نذاشته بودند

من و باران جون گفتیم خدا رو شکر مهرانه الان حواسش پرت میشه ولی مثل اینکه ....

باران بانو چهارشنبه 3 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:48 ب.ظ

اون فیلم با همچون ساخت و پردازشی نمیشه از یاد بره اونم همون شب اما خب .... باید یاد بگیریم دردها مارو از پا درنیارن باید یاد بگیرم دردها انگیزه بیشتر بهم بده.... تلاش بیشتر ....امیدوارم ....

احسنت!!! دقیقا من هم به همین فکر می‌کردم گلم که باید از دردها یادگرفت و امیـــــــــــد داشت.
«قابل توجه مهرانه»

مهرانه پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:54 ق.ظ

منی که میبینید از پا افتادم قبل اینکه متوجه بشم ظرفیت جسم چقدره روحم در پرداختن درد ها و فهمیدنشون افراط کرد وحتی در یافتن راه حل ها و قدم برداشتن در مسیرشون
حالا روح من خیلی آموزش دیده است ولی جسمم مونده تا دوباره زنده ی زنده بشه
مرسیک به فکرم بودید وهستید

خدا رو شکر؛ واسه جسمت هم دعا می‌کنیم تا زود زود زنده زنده بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد