جمعه صبح ساعت شش و نیم (علی الطلوع) زدیم بیرون از شهر. گلپسر و باران بانو؛ مهران و مهرانه! مقصد یکی از روستاهای خوش آب و هوای اطراف شهر بود. رفتیم و رفتیم و رفتیییییییم تا رسیدیم به روستا. چشمه و قنات انتهای روستا بود اما از وسط روستا دیگه راه رو با دوتا تیرآهن و یه زنجیر و دوتا قفل بسته بودن!!!؟؟ بعد از کلی پرس و جو کاشف به عمل اومد که بـــــــــــله چند هفته پیش چندسری اومدن و چند تا باغ آتییییییش زدن!!!! خب منم بودم زنجیر میزدم. زنجیر چیه مین کار میذاشتم. تله انفجاری درست میکردم با بشکههای فوگاس!! که آتیشش شیش متر هوا میره! یه اسنایپر هم میذاشتم روی کوه، هرکی رد شد با یه تکتیر خلاصش کنه! خدا وکیلی عجب آدمایی هستیم. میایم میچرخیم از طبیعت استفاده میکنیم. کثیفش میکنیم تازه آتیش هم میزنیم!!!
آقا خلاصه ما رو هم راه ندادن به خاطر همین سر ماشین رو چرخوندیم به سمت تفرش. تو راه نون خریدیم و رفتیم یه پارک توپ که آخرش قنات داشت!!! و یه جوی آب کوچیک که همینجور پیچ میخورد و میرفت پایین. پارک های شهر ما آخر آخرش درخت و گل داره! خیلی باصفا و قشنگ بود. جاتون خالی حسابی حال کردیم. کلی گفتیم و خندیدیم و بازیکردیم و حال کردیم. خوش گذشت حسابی. ما بچههای خوبی بودیم و عصر که میخواستیم بگردیم کثیفکاریهامون رو جمع کردیم!!!
کلمههای بازی پانتومیم که استفاده شد رو میگم شاید به درد شما هم بخوره:
لوزالمعده / شرافت / سنگواره / حضورذهن / رعنا / میگمیگ / واژه
بیست سوالی هم بازی کردیم. آخرین کلمه رو من انتخاب کردم: خر
اولین سوال رو مهران پرسید: الاغه؟
من:
وقتی گفتم درسته. مهران:
و همه باهم: