دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
فکر میکنم این عشقی که نصیب من شده
این گل زندگی که واسه من حاصل شده
این روح خالص که وجود منو شکفته
حاصل دعاهام توی شبهای قدر بوده!
دیشب باهم رفتیم حرم حضرت معصومه
یه گوشه به دیوار صحن تکیه زده بودم
یکی یه دونه من هم رو به قبله بود و گه گاهی که خسته میشد به من تکیه میکرد
- چقدر حس خوبیه تکیه گاه بودن -
خدایا!
به حق این شب عزیز بارانبانو رو همیشه خوشبخت در کنار من نگه دار!
آقا من سیاستگذاری علم و تکنولوژی میخونم
این ترم هم مبانی فلسفی روش تحقیق داشتیم
به خاطر همین یه دوبیتی در وصف معشوق گفتم تا حالش رو ببره
ای فدایت همه علم و هم تکنولوژی
ای که درمانده ز اندام تو فیزیولوژی
همه فلسفهها در بر تو کوچ کنند
چون تویی راستترین خواسته آنتولوژی
یکی از آروزهای باران بانو اینه که یه روز بتونه راحت توی شهر دوچرخه سواری کنه!
صبحها تا پارک سر خیابون رکاب بزنه و حالش رو ببره!
قصد دارم یه دوچرخه توپ براش بخرم تا حسابی حالش رو ببره
چند وقت پیش رفته بودیم یزد، یه محوطه ورزشی که دوچرخه کرایه میدادن
جاتون خالی یه دوچرخه دونفره گرفتیم من جلو نشستم و باران بانو عقب
ناقلا بعضی وقتها رکاب نمیزد و من فقط میرکابیدم!
یادمه توی محوطه آهنگ «همه چی آرومه» پخش میشد!
خیلی خوش گذشت.
بابای خوبم گفته است فکری به حالم میکند
با یک دوچرخه راحت از خواب و خیالم میکند
از بس میان خوابها خواب دوچرخه دیده ام
مثل دوچرخه بارها دور خودم چرخیده ام
اما چرا بابای من امروز و فردا میکند
کی این دوچرخه آشتی با قول بابا میکند
سلام به همه
زیباترین شب برفی سال، شب تولد نازنین خانم خودم بود!
قشنگتر این بود که جشن تولدش رو توی یه کافی شاپ گرفتم که از پنجره اش ریزش برفها پیدا بود.
اون شب سه تا از بهترین دوستها مون هم دعوت بودن. سه تا سید!
دوتا از اونا یه زوج مهربونن که تا حالا بهترین دوست خونوادگیمون بودن! مهران و مهرانه!
و سومی هم که تازه یه سال عقد کرده و از زمان کارشناسی تا حالا باهم دوستیم. سعید!
اون شب بعد از مراسم من و بارانبانو و سعید شروع کردیم به قدم زدن تو شب برفی و به هر درختی میرسیدیم برفهای روش رو میتکوندیم! چقدر قشنگ بود!!!
هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارشِ مثقال،مثقال
فرستد پوشش فرسنگ،فرسنگ