الان که پشت لپ تاپم هستم! اِ ببخشید لپ تاپ روی پای من بیچاره است! دارم از خستگی از حال میرم ولی این خستگی برام خیلی شیرینه
گاهی وقتا آدم توی زندگیش یه سری خستگیها براش لذت بخشه
مثل خستگی بعد از کار و تلاش و کد یمین و عرق جبین و از این حرفا!
این خستگی الان من هم خیلی برام خوشمزه است چون از پس کلی پیاده روی و انجام کارهایی که چند وقت بود باید انجام میدادم و مونده بود در اومده! از پس ورزشهای ویژهای چون بازارگردی و مغازه نوردی!
تازه این خستگی یه مزیت دیگه هم داره که آدم تا هنوز سرش رو بالش نذاشته خوابش میره!
البته این مورد خیلی برای من فرق نمیکنه چون من همیشه خیلی زود خوابم میبره!!! از اونایی که اگه تووووپ هم در کنن واسش مهم نیست.
عید امسال من و بارون جونی رفته بودیم اردوی راهیان نور. شبی که برنامه رزم شب بود چون دیگه دیروقت شده بود من خوابم گرفته بود. اون وقت وسط میدون جنگ! بعد از پیاده رویها یه کم تو بیابون نشستیم و با صدای بلند مداحی پخش میشد. منم فرصت رو مغتنم شمرده و یه چرت زدم. یه لحظه متوجه شدم که هم پا شدن و دارن میرن. منم بلند شدم
البته خب شاید این یه ویژگی ارثیه!
بابام تعریف میکرد زمان جنگ وقتی توی یه عملیات پشت میدون مین زمینگیر میشن و از اون ور عراقیها روی سرشون کلی آتیش میریختن، همونجا نیم ساعت خوابیده تا معبر توسط تخریبچیها باز بشه!!!
ما رفتیم لالا! شب به خیر
یکم از خوابیدن هات بده به من
من ی سه روزی طول میکشه تا خوابم ببره
خخخخخخخخخخ
عجب!!!