کمی نه قوی

یکی دو هفته‌ای هست خیلی احساس ضعف می‌کنم. معمولا با سردرد و سرگیجه هم همراه میشه. حتی با اینکه سعی می‌کنم صبح حتما صبحونه بخورم بازم ظهر که میشه با اینکه خیلی گرسنه نیستم، احساس ضعف دارم. 

البته امروز بیشتر شد. چون 1.دیروز سفر بودیم 2. صبح باران بانو دستش به شدت (شدتاااا!!!) درد گرفته بود و من کلی نگران شدم. [نزدیک یک ساعت طول کشید تا با دستمال داغ گذاشتن و قرص و ... بالاخره خوب شد] و تیر خلاص: 3. صبحونه نخورده سرکار یه بنده‌خدایی شوخیش گرفت و حسابی مارو مشت و مال داد. 

نتیجه اینکه شب مجبور شدم برم دکتر و سرم و آمپول و از این حرفا. 

اما دم بارووون جونم گرم که شب با اینکه حال خودش خیلی خوب نبود یه معجون درست کرد زدیم به بدن تووووووووووپ. خیلی کارش درسته.

سفر تووووووپ

جمعه صبح ساعت شش و نیم (علی الطلوع) زدیم بیرون از شهر. گلپسر و باران بانو؛ مهران و مهرانه! مقصد یکی از روستاهای خوش آب و هوای اطراف شهر بود. رفتیم و رفتیم و رفتیییییییم تا رسیدیم به روستا. چشمه و قنات انتهای روستا بود اما از وسط روستا دیگه راه رو با دوتا تیرآهن و یه زنجیر و دوتا قفل بسته بودن!!!؟؟ بعد از کلی پرس و جو کاشف به عمل اومد که بـــــــــــله چند هفته پیش چندسری اومدن و چند تا باغ آتییییییش زدن!!!! خب منم بودم زنجیر میزدم. زنجیر چیه مین کار میذاشتم. تله انفجاری درست می‌کردم با بشکه‌های فوگاس!! که آتیشش شیش متر هوا میره! یه اسنایپر هم میذاشتم روی کوه، هرکی رد شد با یه تک‌تیر خلاصش کنه! خدا وکیلی عجب آدمایی هستیم. میایم میچرخیم از طبیعت استفاده می‌کنیم. کثیفش می‌کنیم تازه آتیش هم میزنیم!!! 

آقا خلاصه ما رو هم راه ندادن به خاطر همین سر ماشین رو چرخوندیم به سمت تفرش. تو راه نون خریدیم و رفتیم یه پارک توپ که آخرش قنات داشت!!! و یه جوی آب کوچیک که همینجور پیچ میخورد و میرفت پایین. پارک های شهر ما آخر آخرش درخت و گل داره! خیلی باصفا و قشنگ بود. جاتون خالی حسابی حال کردیم. کلی گفتیم و خندیدیم و بازی‌کردیم و حال کردیم. خوش گذشت حسابی. ما بچه‌های خوبی بودیم و عصر که میخواستیم بگردیم کثیف‌کاری‌هامون رو جمع کردیم!!! 

کلمه‌های بازی پانتومیم که استفاده شد رو میگم شاید به درد شما هم بخوره: 

لوزالمعده / شرافت / سنگواره / حضورذهن / رعنا / میگ‌میگ / واژه

بیست سوالی هم بازی کردیم. آخرین کلمه رو من انتخاب کردم: خر 

اولین سوال رو مهران پرسید: الاغه؟ 

من:   

وقتی گفتم درسته. مهران:  

و همه باهم:

هرچی بگم کمه

امشب مهمون داشتیم.  

یکی از دوستان دانشگاه به سلامتی همین چند روز پیش عقد کرده بود و امروز خونه ما پاگشا بود + یکی دیگه از دوستان دانشگاه که البته اون بیشتر از یه ساله که عقد کرده و برای بیشتر دور هم بودن دعوتش کردیم. 

خیلی خوش گذشت حساااااااااااااااااابی. من امروز تا ساعت یک و نیم سرکار بودم و ساعت 4 تا 6 هم یه جای دیگه جلسه داشتم. پس یعنــی عمده زحمت‌ها با باران بانو بود و انـــصافا سنگ تمـــــوم گذاشت و بازهم منو شــرمنده خودش کرد. 

 

کاش بتونم این زحمتاش رو یه روزی جبران کنم. 

زندگی چیست؟

زندگی یک تکه نان است در دست کودک یتیم.

زندگی گوشواره‌های دنباله‌دار دخترک گل فروش است. 

زندگی مدادرنگی‌های به انتها رسیده، اما کنار هم چیده شده دانش آموز همسایه است، تنها چند خیابان پایین‌تر. 

زندگی یک دفتر مشق در کنار یک ترازو است. 

زندگی آن‌گاهی است که دخترک به دنبال پروانه می‌دود. 

زندگی عروسکی شکسته است در آغوش کودک که دیشب در خیابان یافته بود. 

زندگی گردش‌های یک حلقه‌ با ضربه‌های چوبدستی پسرک است. 

زندگی گردش‌های یک اسپنددان است که به نیت سلامتی من و تو چرخانده می‌شود. 

یکی یه دونه

گاهی وقتا فکر می‌کنم ما مردا عمراً از پس کارهای خونه برنمیایم.   

امروز داشتم یه کم تو خونه به خانمم کمک می‌کردم. دیدم خداییش مثل فرفره میچرخه و چندبرابر من کار می‌کنه. منم اون وسط دور خودم میچرخم. انصافا تخصصی خونه رو مدیریت می‌کنه.

معمولاً ظرف شستن من چند برابر اون زمان می‌بره!!! شاید باورتون نشه گاهی وقتا که یه کم ظرفها زیاد باشه حدودا دو ساعت طول میکشه تا اونا رو بشورم. البته یه کم زیادی هم دقت می‌کنم... کی؟؟؟ من وسواس دارم؟؟ خودت وسواس داری؟ بی ادب. گفتم فقط یه کم دقتم زیاده. 
یه مشکل دیگه ما مردا اینه که همزمان نمیتونیم چندتا کار رو باهم انجام بدیم ولی انگار خانوما سی پی یو های چند هسته ای دارن. واسه خانم من که corei70 باشه!!!  مخصوصا من وقتی دارم یه کار غیرتخصصی مثل ظرف شستن انجام میدم دیگه نه میتونم حرف بزنم و نه اینکه حواسم به جای دیگه‌ای باشه!!! 
حالا میگم نمیتونم چندتا کار باهم انجام بدم ولی نمیدونم چه حکمتیه موقع نماز بعضی وقتا به هزار جور چیز فکر می‌کنم!!!  هرچی زور میزنم تمرکز کنم باز یهو می‌بینم دارم با فلان مشکل تو خونه یا فلان مسأله سر کار دست و پنجه نرم می‌کنم یا حتی دارم واسه یه کاری برنامه‌ریزی می‌کنم. خداااااااااااااااااااا ما رو ببخش. 
... بگذریم... خدایا شکرت که تو این دنیا یه متخصص همه جوره از مشق تا عشق رو همراهمون کردی. 
«باران: حرفه‌ای»! فیلم هر شب سینما گلپسر و خانواده!!!

 

واقعاً دمش گرم. یکی یه دونس. خیلی موووخامش.  

خیلی خوشحالم از با اون بودن.