-
آدرس جدید وبلاگ
جمعه 5 مهرماه سال 1392 02:36
سلام دوستان ممنون که به من سر میزنید اگه دوست داشتید بازم پیش من بیاید از این به بعد اینجا منتظرتونم. http://love66.blogfa.com دوستانی که لینک کردن هم لطف میکنن تغییر آدرس بدن.
-
شــــــــــرمنده!!!
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1392 22:01
یه وقتایی آدم یه کارهایی میکنه که خودش حسابی شرمنده میشه. یه کاری که همیـــــــــــشه یادت بوده رو اینقدر عقب میندازی تا از وقتش بگذره! اون وقت دیگه هیــــــــچ فایدهای نداره. تازه یه چند بار که تکرارش میکنی دیگه شرمندگی هم فایده نداره. آدم این جور موقعها میخواد بره خودش رو نیــــــــست و نابود کنه....
-
هزار هزار بار شکر
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1392 10:56
«از دست و زبان که برآید / کز عهده شکرش به درآید» زیبا صنمی چون تو به من داد / از دست خدا، خدا درآید یه بار دیگه هم سالگشت به تو رسیدن مبارک این بیت وقتی داشتم تو وبلاگت نظر میذاشتم تراوید!!!
-
تازه میفهمم -- هیــــــس
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1392 00:33
تازه گیا خیلی بیشتر می فهمم که کارهای خونه چقدر زیادن! چقدر از آدم وقت میگیره. بعضی وقتا هم حوصله آدم رو سر میبره. هرچند بعضی وقتا هم دلچسبه! مخصوصا تهش که خونه حسابی مرتب میشه!!! اولا که ازدواج کرده بودیم بارون جونی من هم ترم آخر دانشگاه با 20 واحد بود هم میخواست واسه کنکور بخونه و هم کارهای خونه رو انجام میداد....
-
سالگشت عشق!
سهشنبه 2 مهرماه سال 1392 23:37
نامت را برای دلخوشی چشمانت را برای زندگی قلبت را برای عاشقی صدایت را برای آرامش دستانت را برای نوازش پاهایت را برای همراهی بویت را برای مستی خیالت را برای پرواز و وجودت را برای با توبودن میخواهم ناز بانوی من ... گلبانوی من ... مهربانوی من ... زیبابانوی من ... باران بانوی من ... و یک کلام ... بانوی من ... از عشقت...
-
کمی نه قوی
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1392 01:55
یکی دو هفتهای هست خیلی احساس ضعف میکنم. معمولا با سردرد و سرگیجه هم همراه میشه. حتی با اینکه سعی میکنم صبح حتما صبحونه بخورم بازم ظهر که میشه با اینکه خیلی گرسنه نیستم، احساس ضعف دارم. البته امروز بیشتر شد. چون 1.دیروز سفر بودیم 2. صبح باران بانو دستش به شدت (شدتاااا!!!) درد گرفته بود و من کلی نگران شدم. [نزدیک یک...
-
سفر تووووووپ
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1392 01:36
جمعه صبح ساعت شش و نیم (علی الطلوع) زدیم بیرون از شهر. گلپسر و باران بانو؛ مهران و مهرانه! مقصد یکی از روستاهای خوش آب و هوای اطراف شهر بود. رفتیم و رفتیم و رفتیییییییم تا رسیدیم به روستا. چشمه و قنات انتهای روستا بود اما از وسط روستا دیگه راه رو با دوتا تیرآهن و یه زنجیر و دوتا قفل بسته بودن!!!؟؟ بعد از کلی پرس و جو...
-
هرچی بگم کمه
جمعه 29 شهریورماه سال 1392 02:17
امشب مهمون داشتیم. یکی از دوستان دانشگاه به سلامتی همین چند روز پیش عقد کرده بود و امروز خونه ما پاگشا بود + یکی دیگه از دوستان دانشگاه که البته اون بیشتر از یه ساله که عقد کرده و برای بیشتر دور هم بودن دعوتش کردیم. خیلی خوش گذشت حساااااااااااااااااابی. من امروز تا ساعت یک و نیم سرکار بودم و ساعت 4 تا 6 هم یه جای دیگه...
-
زندگی چیست؟
جمعه 29 شهریورماه سال 1392 02:01
زندگی یک تکه نان است در دست کودک یتیم. زندگی گوشوارههای دنبالهدار دخترک گل فروش است. زندگی مدادرنگیهای به انتها رسیده، اما کنار هم چیده شده دانش آموز همسایه است، تنها چند خیابان پایینتر. زندگی یک دفتر مشق در کنار یک ترازو است. زندگی آنگاهی است که دخترک به دنبال پروانه میدود. زندگی عروسکی شکسته است در آغوش کودک...
-
یکی یه دونه
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1392 01:35
گاهی وقتا فکر میکنم ما مردا عمراً از پس کارهای خونه برنمیایم. امروز داشتم یه کم تو خونه به خانمم کمک میکردم. دیدم خداییش مثل فرفره میچرخه و چندبرابر من کار میکنه. منم اون وسط دور خودم میچرخم. انصافا تخصصی خونه رو مدیریت میکنه. معمولاً ظرف شستن من چند برابر اون زمان میبره!!! شاید باورتون نشه گاهی وقتا که یه کم...
-
عیدشما هم مبارک!!!
سهشنبه 26 شهریورماه سال 1392 08:48
سلام.... سلامی به گرمی آفتاب ... سلامی به روشنایی روز ... سلامی به مهربانی نور ... عید شما مبارک!!! امروز تولد امام رضاست.... همون امام مهربون که مهمون ماست ... همون امامی که هرسال دلامون واسه زیارتش تالاپ تولوپ میکنه ... فکر کنم یه دو سالی میشه نتونستم برم مشهد ... یا امام رضا دعوت ... پلییییییز چند روز پیش با بارون...
-
هی .... روزگار
سهشنبه 26 شهریورماه سال 1392 00:23
کارشناسی ارشد که میخوندم بچههای مختلفی از شهرهای مختلف به شهر ما اومده بودن. یکیشون از شیراز اومده بود. البته با ما همکلاس و همرشته نبود ولی همدوره و هم دانشکدهای بود. بچه با استعدادی بود. یه مدت کوتاه بعد از فارغالتحصیلی توی محل کارمون دیدمش. به صورت پروژهای ساعتی مشغول به کار شده بود. تو معاونت پژوهش. از...
-
اقتصاد مقاومتی
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 01:11
من بعضی وقتا به بارووون جونی میگم تو نماد اقتصاد مقاومتی هستی! آخه خیلی وقتا خیلی صرفه جوییها از طریق طرحهای بارون جون اتفاق میوووفته. تازه!! لباس دوختن به جای لباس خریدن هم هست. یه کت سفید خیلی خوشگل واسم دوخته منتظر یه مهمونیم که بزنم بر بدن!!! آهان داشتم میگفتم ... امروز با دوستش رفتن خونه اون یکی دوستشون واسه...
-
اندر احوالات آبتنی کردن
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 00:55
امروز بعد از یک سال و اندی به استخر رفتندی! یعنی رفتم!!! و تن خود را به آب زدندی که آنرا آبتنی کردن گویند. تازه نیم ساعت هم دیر رسیدم! همچین که رسیدم یه شیرجه تو آب و شنا کردن عرض استخر. بعد یه نگاه به دور و بر و طول استخر رو تا آخر رفتم. خیر سرم به خودم گفته بودم که ببین گلپسر بعد از کلی اومدی استخر یاواش یاواش یهو...
-
آدمهای بیجنبه، پررو و بیحیا
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1392 12:41
تا حالا تو زندگیت چقدر به آدمهای بیجنبه و پررو برخوردی؟!!! حالا اگه طرف بیحیا هم باشه دیگه ببین چی میشه.... چند وقت پیش یکی از این بیجنبهها، یه بیحیا بازی درآورد هیچی بش نگفتم دوباره امروز صبح ..... .... یعنی اگه دم دستم بودا یه دونه آبدارش رو میخوابوندم زیر گوشش.
-
اتهام
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1392 12:14
یه وقتایی متهم میشم به بیاحساس بودن ... یه وقتایی هم متهم میشم به زیادی احساسی بودن ... کدومش درسته؟؟!! یعنی میشه جفتش درست باشه؟!!!! مشکل کجاست؟ یعنی احساسات من بگیر نگیر داره؟ یا محیط بیرون و اطرافیان باهم فرق میکنن؟!! الان تا بگم محیط بیرون و اطرافیان میگن آهاااااان دیدی همه مشکلات رو میخوای فرافکنی کنی؟ عجب...
-
عشق بارون!
شنبه 23 شهریورماه سال 1392 00:21
من از عشق بارون به دریا زدم به بارون و به آسمون دعوتیم چه مهمونی باشکوهی شده تو این لحظههایی که همصحبتیم عجب آهنگ باحالیه. دم علیزاده گرم. امروز من کچل کردم همه رو از بس یه تیکه «من از عشق بارون به دریا زدم» رو خوندم!!! آخه بارون عشق منه دیگه و از عشق اون «دین و دل هر دو به دریا هم زند باکیش نیست!». من و بارون جونی...
-
شب فیلم
جمعه 22 شهریورماه سال 1392 03:22
امشب قرار بود سه تایی (من، باران، بارانز بــِـرادِر) باهم فیلم ببینیم. میخواستیم از ساعت 10 ببینیم که دیگه تا 12 بخوابیم ولی به دلیل مشکلات فنی ایجاد شده حدودا ساعت 12 بود که پخش فیلم شروع شد. البته قبلش کلی سر اینکه چه فیلمی ببینیم چک و چوک کردیم. اول قرار شد لاری کراون رو با بازی تام هنکس ببینیم بعد بارانز برادر گفت...
-
پهلو به پهلو
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1392 02:21
آقا ما یه یخچال داریم از این پهلو به پهلو ها . چند وقتی بود بارون خانم نرسیده بود یه حالی به یخچال بده . ما هم که کلا از یخچال حال گیری میکنیم از بس کثیفش میکنیم . امروز که از خونه اومدم دیدم بـَـــــَـــــَـــــَـــــَــــــ تمیز شده مثل ماه انصافا دمش گرم سه سوته تمیزش کرده بود -------------- جاتون خالی امشب سیب...
-
آتش عشق
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 02:03
یه شعر از عطار با مطلع «آتش عشق» میذارم حال کنید. البته خودم هم دارم یه شعر با همین مطلع میگم که بعدا میذارم تا حال کنید. در هر حال جفتش تقدیم به عشق خودم بارون جونی!!! آتش عشق تو در جان خوشتر است جان ز عشقت آتش افشان خوشتر است هر که خورد از جام عشقت قطره ای تا قیامت مست و حیران خوشتر است تا تو پیدا آمدی پنهان شدم...
-
عنوان نداره
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1392 00:35
اولا مرده شور هرچی وبلاگه ببرن دوما .... دوما هم مرده شور هرچی وبلاگه ببرن سوما آقا من از ساعت 9 شب خوابم گرفته بود ولی خب از 2 ساعت قبلش با باران جون مشغول خرید و بازارگردی بودیم. چشمام داشت میسوخت ولی به روی خودم نیاوردم تا اینکه ساعت 10 و ربع رسیدیم خونه. بعد از نماز خوندن من ولو شدم. و البته شکایت که چه خبره چقدر...
-
کم کم
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1392 02:48
ببینید بچهها من میخوام براتون توضیح بدم که چه خبرا بود ولی خب لامصب وقت نمیذاره دیشب خسته و کوفته ساعت 12 و نیم خوابیدم صبح دوباره نماز خوندم خوابیدم ساعت 8 و نیم بیدار شدم به سمت تهران واسه کارهای دانشگاه و ساعت یک دوباره برگشت به سمت قم. دیگه مردم از خستگی از ساعت 4 و نیم تا 8 خواب بودم بعدش هم برنامه بعدی الان...
-
دو روز ... دو سفر
شنبه 16 شهریورماه سال 1392 00:22
سلام آقا پنجشنبه یه جا و جمعه یه جای دیگه مسافرت بودیم یعنی الان خسته ایم آااااااااااااا !!! تازه من فردا صبح باید راه بیفتم برم تهران، برای تحویل مقاله این ترم که هنوز شاید 20% تکمیل باشه!!! خدا رحم کنه و شما دعا! خداکنه بارونم از این سفرا خوب لذت برده باشه فردا پس فردا شاید بیشتر راجع به اینا گفتم الان مستقیم میرم...
-
یعنی دمش گرم
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 01:30
آقا من بعضی وقتا فکر میکنم اگه من جای باران بودم حتما تو سال اول زندگی، دیسک کمری، آرتروزی، چیزی میگرفتم من نمیدونم چه جوری میتونه این همه کار رو تو خونه انجام بده و تازه قُر هم نزنه! روی ما که کم شد انصافا دمش گرم بعضی وقتا در عرض یه روز [شایدم در طولش ] کل خونه زیرو رو میشه و ما بایک خونه جدید و بسیار تر و تمیز...
-
خستگی شیرین
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1392 00:58
الان که پشت لپ تاپم هستم! اِ ببخشید لپ تاپ روی پای من بیچاره است! دارم از خستگی از حال میرم ولی این خستگی برام خیلی شیرینه گاهی وقتا آدم توی زندگیش یه سری خستگیها براش لذت بخشه مثل خستگی بعد از کار و تلاش و کد یمین و عرق جبین و از این حرفا! این خستگی الان من هم خیلی برام خوشمزه است چون از پس کلی پیاده روی و انجام...
-
آتش عشق
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 01:49
چقدر خوبه که یکی رو دوست داشته باشی و چقدرتر خوب که اونی که دوسش داری دوست داشتنی ترین باشه! --- امروز داشتیم تو خیابون میرفتیم که دیدیم یه مرد! سوار بر موتور یه بار سنگین هم رو دوشش داره! بارون جون گفت خداکنه زودتر به جایی که قراره، برسه! من دیده بودمش ولی اول توجه نداشتم بعد گفتم خدایا شونههاش رو پرطاقت کن! من و...
-
حال ... از نگاه آینده
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 03:16
با خودم فکر میکنم توی یکی از مهمترین مراحل زندگیم هستم تو زندگی فردی در مرحله تغییر و تو زندگی زوجی در مرحله اثبات عشق و اثبات ارادهای محکم برای تغییر گاهی وقتا خودم رو پنج شش سال یا حتی بیشتر میبرم جلو و به این مرحله، یعنی الان، نگاه میکنم و مطمئن هستم که با لبخند نگاه خواهم کرد لبخندی پر از موفقیت چقدر این...
-
... ادامه ای شیرین
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1392 00:47
تا حالا که خیلی خوب پیش رفتیم امشب باهم رفته بودیم کافه رضا بارون جونی با یکی از دوستای شاعر قرار شعری داشت! منم خیلی ازش خوشم اومد، پسر خیلی ماهی بود ---- تغییر رو تو خودم حس میکنم و راهی بس روشن پیش روی خودم میبینم و البته در هوای صاف امشب باران هم پرامید میبارید! ---- چندروز پیش یکی از بچه ها سر کار اومده بود...
-
شروعی سخت ...
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 00:03
یه روز خیلی سخت رو دارم پشت سر میذارم... خیلی سخت خیلی از اینکه انگار دوباره داره فضای قبلی توی زندگیم درست میشه وحشت کرده بودم اما ... اما سعی کردم استقامت به خرج بدم و خدا و داداشی کمک کردن و خدا رو شکر امروز به خیر گذشت...
-
انتظار ...
شنبه 2 شهریورماه سال 1392 19:10
روزها و لحظات قشنگی رو دارم طی میکنم لحظاتی که پر از انتظارن انتظار یک شروع دوباره و عالی میخوام همه سعی ام رو بکنم که تا ایندفعه همه چیز قشنگ باشه خدای خوب و مهربونم میدونم که خودت کمکم میکنی ولی من هم باز ازت میخوام که دست یاریت رو همراه من کنی ... انتظار میتونه خیلی قشنگ و نشاط آور باشه یا خیلی کشنده انتظار...