برای اولین بار تو عمرم یه غزل گفتم!!!
تقدیم به عشق یکی یه دونه خودم
زندگی بیتو برای من سرابی بیش نیست
بهترینها هم برایم بیغم و تشویش نیست
گرچه میدانم برای تو پشیزی نیستم
کار، کار عشق و رسوا کردنش با خویش نیست
در جدل با شوق دل از روی شورانگیز تو
زود ماتم، بازی شطرنج من پرکیش نیست
آتشین عشقی که از جانان تو در جانم است
در وجود هیچ کس، بیگانه و همخویش نیست
آنچنان این عشق تو در جان من غوغا کند
دین و دل هر دو به دریاهم زند باکیش نیست
مسلم و نصران و جود و بت نمیفهمد مرا
اعتقادم در میان هیچ دین و کیش نیست
فاش گویم بیتو باید جان به او تسلیم کرد
نیک میدانم به جز این چارهای درپیش نیست
البته چون شاعری بلد نیستم و این اولین شعرم - به جز تک بیتها - بود دوستان ایرادها رو ببخشند
به این میاندیشم که ممکن نیست کسی بتواند به کسی بگوید:
تو بهترینی
تو زیباترینی
تو دلدارترینی
تو همراهترینی
تو مهربانترینی
تو خواستنیترینی
تو دوستداشتنی ترینی
... به جز من!
حالا میدونی چرا؟
چون همه اینایی که گفتم وصف کسی که فقط پیش منه
فقط مال خودمه
سر بقیه بیکلاه مونده
سلام
یه سلام به همه
به همه آدمای روی زمین
به همه فرشتههای بالای زمین
و به همه گلهای روییده از دل زمین
سلام به همه زیباییها
عنوان اولین یادداشتم، شروع کارت عروسی من و بارانه
هنوز وقتی باهم دیگه داشتیم کارت و متن انتخاب میکردیم یادمه
چه روز قشنگی بود!!!
من میخوام اینجا از عشقم بگم از باران
از لطافت از مهر از محبت
میخوام عشقم رو فریاد بزنم
میخوام برای اونایی که عشق رو باور ندارن، عشق رو معنی کنم
به همه بگم که چقدر باران رو دوست دارم و اون چقدر منو